آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
ادبیات89 دانشگاه هرمزگان
جمعه 6 خرداد 1390برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : علی آذری
شدم با چت اسیر و مبتلایش ...................... شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم..... تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد ............ ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش ..................... کمـــان ِابــروان ، قــد بلنــدش بگفت چشمان من خیلی فریباست ............ ز صورت هم نگو البته زیباست ندیده عاشق زارش شدم من ................ اسیرش گشته بیمارش شدم من ز بس هرشب به او چت می نمودم ....... به او من کم کم عادت می نمودم در او دیدم[ تمام آرزوهام ............................. که باشد همسر و امید فردام برای دیدنش بی تاب بودم ...................ز فکرش بی خور و بی خواب بودم به خود گفتم که وقت آن رسیده .................. که بینم چهره ی آن نور دیده به او گفتم که قصدم دیدن توست .................... زمان دیدن و بوییدن توست ز رویارویی ام او طفره می رفت .................هراسان بود او از دیدنم سخت خلاصه راضی اش کردم به اجبار .................. گرفتم روز بعدش وقت دیدار رسید از راه، وقت و روز موعود .................. زدم از خانه بیرون اندکی زوذ چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت .......... تو گویی اژدهایی بر من آویخت به جای هاله ی ناز و فریبا ............................. بدیدم زشت رویی بود آنج ا
ندیدم من اثر از قـــد رعنـــا ....................... کمـــان ِابــرو و چشم فریبـــ ا
مسن تر بود او از مادر من ....................... بشد صد خاک عالم بر سر من ز ترس و وحشتم از هوش رفتم ................. از آن ماتم کدهمدهوش رفتم به خود چون آمدم، دیدم که او نیست..دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست به خود لعنت فرستادم که دیگر ................. نیابم با چت از بهر خود همسر بگفتم سرگذشتم را به شاعر ....................به شعر آورد او هم آنچه بشنی د
که تا گیرید از آن درسی به عبرت .............. سرانجامی نـدارد قصّه ی چت نظرات شما عزیزان:
akhei
gonah dashte delam b hale in shaer sukht matlabet jaleb bud ![]() ![]()
|
|||
![]() |